۱۹.

ساخت وبلاگ
خداروشکر بعد از دقیقا یک هفته تمام علایم بچه هه رفع شد و خوب خوب شدن. منم همینطور. بالاخره بعد یه هفته دیشب بچه ها رو بردم حموم و تر و تمیز شدن عین دسته گل :) رنگ و روشون عوض شد. از حموم ک اومدیم مجتبی چای دم کرده بود. با بچه ها خوردیم و چسبید :) بعدشم زدیم شبکه ی رادیو آوا، کمی با بچه ها رقصیدم :) هرچی مجتبی گفت عرق میکنن، نمیخواد برقصین، بذار بهتر بشن... ب حرفش گوش ندادم و با بچه ها با یه اهنگ رقصیدیم و کلی خندیدیم و بچه ها کیف کردن. یه هفته بود ک تب داشتن و بیحال بودن و بیشتر خواب و خواب آلود بودن. وقتش بود ک بعد از تر و تازه شدن کمی خوشحال بشن و بخندن.امروز تولد مجتبی بود. ظهر زنگ زدم و بهش تبریک گفتم. با کمک بچه ها یه کیک ساده درست کردیم و روش سس براق ریختیم و تزیین کردیم. وقتی مجتبی اومد همه جا تاریک بود و فقط شمعای کیک رو روشن کرده بودیم :) خوشحال شد مجتبی:)برای شام هم از همون آرد پیتزا ک گفته بودم، خمیر پیتزا درست کردم و شب ک مجتبی اومد قارچ هم آورد، بچه ها رو گرفت و من برای اولین بار دو تا پیتزا خونگی درست کردم که بنظرمون خوشمزه بود. برای شروع خوب بود و منو راضی کرد ولی هنوز خیلی جا داره تا مثل پیتزاهای بازاری بشه.»» همین که تونستم با یه تولد ساده، برا مجتبی، بچه ها رو هم خوشحال کنم، خوشحالم میکنه:)»» خدا رو شکر که بچه هام خوب شدن. شکرت... دوتاشون وزن کم کردن ب طور مشهود... هرچی بهشون میرسم، تا زیر پوستشون آب میفته، باز دوباره مریض میشن و وزن کم میکنن... ولی همین ک سالمن خدارو هزار مرتبه شکر :)»» تقریبا دو میلیون و خرده ای پول جمع کرده بودم، هم مجتبی داده بود و هم خودم کار کرده بودم، یه انگشتر مستعمل کوچیک و ظریف و گرم پایین دیدم ک خوشم اومده، امیدوارم بتونم با همین ۱۹....
ما را در سایت ۱۹. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sarzamin-e-maryam بازدید : 60 تاريخ : سه شنبه 25 بهمن 1401 ساعت: 19:39

دیشب مامانم و خواهرم خونه ما دعوت بودن. فک میکردم مامان از صبح بیاد خونه مون و توی پختن غذا کمکم کنه یا لااقل بچه ها رو بگیره ولی براش مهمون اومد و نتونست صبح بیاد... شب با بابام اومد:| خواهرمم ساعتای 4بعدازظهر با بچه هاش اومد. تا اون موقع خداروشکر همه غذاها رو پخته بودم و بیشتر کارامو انجام داده بودم. فقط مونده بود سالاد و دسر و شستن میوه که با کمک خواهرم انجام دادم و تموم شد. بچه ها رو ظهر خوابونده بودم و حسابی برای بازی با بچه های خواهرم شارژ بودن. خداروشکر با اینکه دست تنها بودم همه غذاها عالی و خوشمزه شده بود و تعریف شنیدم از مهمونا. دست مجتبی هم درد نکنه که همیشه بهترین مواد رو برامون میخره تا باهاش غذای خوشمزه بپزم. امیدوارم بشه بزودی قوم شوهرمم دعوت کنیم خونه مون.»» چند وقته توی فکر پیتزا بودم. میخواستم نونش رو خودم آماده کنم ولی متاسفانه هرچی خمیرمایه امتحان میکردم عمل نمیومد و پف نمیکرد تا اینکه هفته پیش ک رفتم مغازه لوازم قنادی، آرد پیتزا خریدم و با آب و روغن قاطی کردم و یه خمیر خیلی خیلی عالی ازش گرفتم. چون پنیر پیتزا نداشتیم، تصمیم گرفتم باهاش پیراشکی درست کنم. پختم و خیلی خوب شد. یکی دوتا من و مهدی خوردیم، بقیه شو دادم مجتبی برای ناهار فرداش برد. خلاصه که دوست دارم در حد حرفه ای نون شیرین و خمیر پیراشکی پیتزا رو یاد بگیرم و درست کنم البته با خمیرمایه ی عمل اومده نه با آرد پیتزا:) اگه کسی خمیرمایه استفاده میکنه، لطفا مارکش و روش استفاده شو بهم بگه.»» هر روز بعدازظهر من و مهدی باهم آنه شرلی رو از شبکه نهال میبینیم، من ک واقعا لذت میبرم و یاد دوران کودکی خودم میفتم. چایی هم دم میکنم میشینیم با بچه ها میخوریم:)»» فردا همسایه طبقه بالامون زایمان میکنه. من و بقیه همسا ۱۹....
ما را در سایت ۱۹. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sarzamin-e-maryam بازدید : 60 تاريخ : دوشنبه 10 بهمن 1401 ساعت: 11:07

جمعه هفته گذشته مجتبی گفت احساس میکنم ویروس گرفتم ولی خفیفه. و اینطوری شد ک اول خودش، بعد مهدی و بعد محمدرضا مریض شدن. دو شبانه روزه ک بچه ها تب بالا دارن. عطسه و ابریزش بینی. بیحالی و بی رمقی. دو دلیم که بچه ها رو ببریم دکتر یا صبر کنیم ببینیم تبشون قطع میشه یا نه. اگه همینطور بیحال باشن احتمالا فردا شب میبریمشون دکتر. احتمال زیاد آنتی بیوتیک لازمن :| سری پیش که بردیمشون دکتر 125هزار پول ویزیت دادیم، برای یکی از بچه ها. تا به دکتر گفتم پسر کوچیکمم معاینه کنین شاید اینم مریض شده باشه، شروع کرد ب غرغر کردن ک باید پول ویزیت دو نفرو میدادی نه یه نفر. توقع داشت 250 بهش پول میدادیم بابت دو قلم دارویی که سرجمع 40هزار تومن بیشتر نشد:|خودمم حس میکنم نفسم تنگ میشه و گلوم درد میکنه... از بس ک مهدی توی صورتم عطسه کرد:| امیدوارم اول بچه ها خوب بشن بعد من درگیر ویروس بشم ک حداقل خیالم از بچه ها راحت باشه.»» دیشب تقریبا تا صبح بیدار بودم و همش تب بچه ها رو چک میکردم و پاشویه میکردم. خدا بخیر کنه امشبو:(»» نمیدونم میتونم فردا روزه بگیرم یانه. هم گلوم درد میکنه هم بخاطر بچه ها که مریضن... باید بهشون رسیدگی کنم. ۱۹....
ما را در سایت ۱۹. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sarzamin-e-maryam بازدید : 55 تاريخ : دوشنبه 10 بهمن 1401 ساعت: 11:07

وقتایی ک بچه ها مریضن خیلی دیر و سخت میگذره. ولی این بار خودمم مریض شدم و سختیش چند برابر شد. شش روزه ک بچه ها مریضن. سرما خوردن، ابریزش بینی، سرفه و عطسه دارن. شدیدا کم اشتها شدن و جدای از سرماخوردگی که تا همین الان تب میکنن گاهی، اسهال و استفراغم دارن. دیروز 8تا شلوار کثیف از مهدی شستم. باز خوبه محمدرضا پوشک داره. شربت استفراغشون رو هم کمی دیرتر بدم بالا میارن حتی اگه خواب باشن:( ب زور بهشون غذا میدم و واقعا کلافه شدم.خودم دو سه شبانه روزه ک سرفه خشک شدید دارم. هرچی مجتبی میگفت بریم دکتر نمیرفتم. تا اینکه امشب دیگه از شدت سوزش گلو و سرفه های مکرر قفسه سینه م درد گرفته بود راضی شدم برم دکتر، خدا خیرش بده یه شربت برام نوشت که واقعا گلومو آروم کرد تا حد زیادی. خدا عمرش بده. امیدوارم بعد تقریبا یه هفته امشبو بتونم راحت بخوابم.»» توی خونه مون انقد دارو داریم که اگه یکی ببینه فک میکنه زدیم توی خط احتکار دارو:)»» دلم میخواد یه هفته برای خودم باشم، بدون شوهر، بدون بچه، بدون هیچ وظیفه ای، دوست دارم برای خودم باشم ولی نمیشه. انقد این چن روز بچه ها ب بد غذایی و بد دوایی اذیتم کردن ک دلم از بچه سیره سیر شده.»» خدایا شکر که همین سرماخوردگی سهم من و بچه هامه و چهارچوب بدنمون صحیح و سالمه. شکر... ۱۹....
ما را در سایت ۱۹. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sarzamin-e-maryam بازدید : 53 تاريخ : دوشنبه 10 بهمن 1401 ساعت: 11:07